اولین روزی که رود خونه رو دیدی
سلام به دختر بلبل زبون مامان وبابا پنج شنبه رفتیم خونه عزیز. با دیدن گوسفند ومرغ وجوجه های عزیز ذوق کردی وبا انها بازی میمکردی ودیگه دوست نداشتی تو اتاق بمونی وهمش دلت می خواست بری بیرون وبا اونا بازی کنی .علف برای گوسفندا می بردی وبهشون میگفتی بخولین بخولیین الن دو هفته ای است که بهم میگی مامانی اماز یعنی بهت مهر بدم که نماز بخونی .خونه عزیز هم ازم مهر خواستی وشروع کردی به نماز خواندن وعزیز هم از این کار تو خیلی خوشحال شده بود ووقتی دستات وتکون می دادی والله محمد میگفتی عزیز می خندید وتو صورتشو از سمت خودت بر می گردوندی وبهش می گفتی که نگاه نکن .فکر کنم که از خندیدن عزیز خجالت می کشیدی.پیش عمه هم رفتیم عصر من وتو گل دخت...
نویسنده :
مامانی
10:25