سامیهسامیه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
سامیناسامینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

سامیه و سامینا

نانا مامانشو کلافه کرده

سلام دختر نانازم .می خواهم ازتو دخترگلم شکایت کنم.آخه با کارات مامانو کلافه کردی.چند روزپیش همراه بابای رفتیم وچندتا کتاب داستان برات خریدیم .از روزی که این کتابها روبرات خریدیم هر روز کتاباتو میاری وسط تا مامان باید کنارت بشینه وبرای  نانا توضیح بده . وهر کتاب ویا مجله ای که میبینی تصویر داره میاری ومامان باید  ساعتها بشینه وشکلهاشو  توضیح بده مامان دیگه فرصت هیچکاری نداره بخصوص این چند روز که امتحان دارم  باید بخونم البته پکیج صد آفرین هم برات خریدیم وشکلهای که برات نشون دادم خیلی خوب میتونی تشخیص بدی. دختر نازنینم یک کار اشتباهی هم میکنی واو اینکه مداد به دست میگیری ودیوارها رو خط خطی میکنی . وقتی از نازنین دخت...
16 آذر 1392

شیرین کاری های دختر

عشق مامان وبابا هر موقع از بازی کردن خسته میشه عروسکهاشو میاره واز من میخواد که باهم بازی کنیم ومن هم میشم هم سن وسال دخترم وبا او بازی میکنم عروسکهاشو ردیف میچینم واتل متل توتوله رو براش میخونم .کمک مامان جارو دستی روی فرش میکشه وهر موقع میبینه که من دارم تکه میکشم روی وسایل خانه او هم شروع میکنه به تکه کشیدن.والان هر چیزی که بهش بگم بگو میگه. وقتی به دخترم میگم گربه چی میگه او هم یاد گرفته ومیگه میومیو  ویگم به به ای چی میگه جواب میده به به. درضمن دختر کوچولوی من هر موقع باباش از سر کار میاد میره بغل بابای واز من میخواد که دنبلشون بدوم وانها روبگیرم دخترم من وبابای عاشقت هستیم ودوست داریم وخدا راشاکریم که دختر نازنین وسالمی برایما...
12 آذر 1392

خریدن کفش

دیروز رفتیم برای دختر گلم کفش خریدیم.دختر گلم ذوق کرده بود ومن هم خوشحال بودم .واز اینکه دخترم راه افتاده بود خوشحال بودم. بابای هم دست دخترش وگرفته بود وباهم در خیابان قدم میزدند.دخترم با نوشتن این مطلب می خواهم بدانی که چه روزی اولین کفش زندگیت را خریدی عاشقانه دوستت دارم ...
3 آذر 1392

راه افتادن دختر گلم

سامیه خانم دختر گلم الان به راحتی راه میره ومن با دیدن راه رفتنش ذوق میکنم وخوشحالم وخدا راشکر که فرزندی سالم برایم عطا کرده است .من وبابای امروز قراره بریم یک کفش زیبا وزمستانی برایت بخریم.نمی دانی چه احساسی دارم وقتی فکر میکنم که عزیز مامان راه افتاده وحالا می تونه کفش بپوشه درضمن دختر نازنینم باگفتن کلمه مامان مرا خوشحال میکند وگاهی اوقات وقتی او مرا صدا میزند سکوت میکنم تا صدای زیبایش را بشنوم. دختر نازنینم: ایجاد این وبلاگ بهانه ای است تا بدانی که چقدر برایمان عزیز ودوست داشتنی هستی وبا بودنت به زدگیمان صفا بخشیدی. می خواهم تمامی اتفاقات وخاطراتت راثبت کنم تا بدانی که کودکیت را چگونه گذراندی ...
29 آبان 1392

تاریخ تولد

                                               دختر نازنین مامان وبابا در سی ویک شهریورسال نود ویک در ساعت یازده وچهل وهفت دقیقه باوزن سه کیلو وهشتصد گرم توسط خانم دکتر سپیده فخار پور در بیمارستان ولی عصر شهر به دنیا امد وباامدنش زندگی دوباره به من بخشید   ...
25 آبان 1392

کلماتی که نازنین دختر میگه

عزیز مادر شما زود شروع کردی به صحبت کردن وکلماتی گفتن. اما هنوز راه نیفتادی اخه یه خورده تنبلی ودوست داری چهار دست وپا راه بری.اینقدر بابای  ومامانی باید تشویقت کنند تا بلند شی وچند قدم راه بری خیلی دوست دارم هر چه زود تر راه رفتنت و ببینم .کلماتی که میگی اینها هستند گلم.اولین کلمه ای که یاد گرفتی کلمه بده بده بود البته هنوز ده ماهه نشده بودی.بعد کلماتی چون بده بگیر                                             &n...
25 آبان 1392