به عشق بابا سامیه
سلام به دختر خوب بابا خیلی وقت بود به وبلاگت سر نزده بودم ، حال مامان مدیحه زیاد مساعد نبود و بخاطر اینکه سامینا رو بدنیا بیاره خیلی بهش سخت گذشت و همین باعث شد اونم نتونه به وبلاگت سر بزنه حالا چند روزیه که سامینا بدنیا اومده و خدارو شکر اوضاع مامان مدیحه رو به بهبوده. گل بابا تو دختر خوبی هستی و من با تموم وجودم دوستت دارم ، شیرین زبون و شیطون همونطور که همیشه آرزوشو داشتم . خدارو بابت وجود گل های زیبای زندگیم سامیه و سامینا سپاسگذارم و عاقبت به خیری شمارو ازش خواستارم. ...
نویسنده :
مامانی
21:35
بازگشت دوباره
سلام به دختر یکی یدونه ام دخترکم چند وقتی به خاطر حال مساعدی که نداشتم نتونستم بیام به وبلاگت واز روزهای زندگیت بنویسم این چند وقت حال مامانی اینقدر بد بود که حوصله هیچ کار وهیچ کسی رو نداشتم وتو کوچولو با این سن کمت مامان ودرک میکردی ومی فهمیدی که حالم خوب نیست وهر دفعه ازم می پرسیدی کی اذیتت کرده ومن هم باید بهت جواب می دادم دختر عزیزم دیگه الان برای خودت خانمی شده وبا حرف زدنت دل همه رو میبری هر روز عشق وعلاقه ام بهت بیشتر میشه این مدت که نبودیم نتونستم از تولدت وروز کودک بنویسم والان سعی میکنم که خلاصهای از روزهای که گذشته برات بنویسم تولددو سالگی ات بابایی خیلی دوست داشت که تولد مفصلی بگیره وچون حال من مساعد نبود نتونس...
نویسنده :
مامانی
10:48
تماشای برنامه کودک
سلام به دختر مهربونم ببخش که دیر به دیر به وبلاگت میام تامطلب بنویسم اخه نمی دونم چی بنویسم از کلمات جدیدی که یاد میگیری بنویسم که نمی تونم آخه همه چیز میگی وراحت حرف میزنی شعرهای مهد کودک ویاد گرفتی ومی خونی واین روزها برامون تکراری هستند وهر روز مثل دیروز الان دو هفته ایه که به برنامه های کودک علاقه پیدا کردی وبرنامه کودک تماشا میکنی وبا اون زبون شیرینت ازم می خوای که برنامه کودک برات بذارم الان چند روزه تصمیم گرفتم که از شیر بگیرمت اما نمی تونم یعنی در واقع پیش خودم فکر میکنم که دارم در حقت ظلم میکنم واقعا برایم کار سختییه ولی مجبورم که از شیربگیرمت بخصوص الان که یک مدتیه حالم خوش نیست وکمرم خیلی درد میگیره د...
نویسنده :
مامانی
8:41
بلبل زبونی ناناز
سلام دختر خوبم دخترم الان به خوبی حرف میزنی وهر شعری که برات می خونم زود یاد میگیری .چند شب پیش خونه خاله افطار دعوتم بودیم. شما با بلبل زبونیت نظر همه رو به خودت جلب کرده بودی به خصوص دختر عموی مامانی اخه او یک پسر داره که یک ماه از تو بزرگتره وخیلی کم حرف میزنه .دختر عمو تا تو حرف میزدی می گفت الهی الهی ماشالله هر جا که مهمونی دعوتیم خاله ها دورت جمع می شوند وبا سوال کردن از تو ،مجبورت می کنند که باهاشون حرف بزنی خاله:بابایی کجاست سامیه:بابای سرکاره خاله : بابایی بستنی بخره سامیه: اره بابایی بستنی بخره خاله : بابایی پول نداره سامیه:( دستش ومیذاره دم گوشش به اصطلاح خودش داره با موبایل صحبت میکنه) ال...
نویسنده :
مامانی
9:38
عکس های جدید ناناز
آنا کوچولوکه دو ماه نه روز از ناناز بچه تره ...
نویسنده :
مامانی
12:12