بازگشت دوباره
سلام به دختر یکی یدونه ام
دخترکم چند وقتی به خاطر حال مساعدی که نداشتم نتونستم بیام به وبلاگت واز روزهای زندگیت بنویسم
این چند وقت حال مامانی اینقدر بد بود که حوصله هیچ کار وهیچ کسی رو نداشتم وتو کوچولو با این سن کمت مامان ودرک میکردی ومی فهمیدی که حالم خوب نیست وهر دفعه ازم می پرسیدی کی اذیتت کرده ومن هم باید بهت جواب می دادم
دختر عزیزم دیگه الان برای خودت خانمی شده وبا حرف زدنت دل همه رو میبری هر روز عشق وعلاقه ام بهت بیشتر میشه
این مدت که نبودیم نتونستم از تولدت وروز کودک بنویسم والان سعی میکنم که خلاصهای از روزهای که گذشته برات بنویسم
تولددو سالگی ات
بابایی خیلی دوست داشت که تولد مفصلی بگیره وچون حال من مساعد نبود نتونستیم واز بابایی خواهش کردم که اینکارو انجام نده وباباییی هم قبول کرد
تولد دو سالگی ات وچند روز زودتر گرفتیم اخه دایی رضا از تهران امده بود ومی خواست سریع برگرده وما هم مهمانی رو زودتر برگزار کردیم
بابایی برات کیک سفارش داد وچون مامانی حال مساعدی نداشت نتونستم شام خودم درست کنم وبابایی شام واز بیرون تهیه کرد
وپذیرایی ها هم خاله ها زحمت کشیدند وانجام دادند شب خوبی بود وبه همه خصوصا شما بچه ها خوش گذشت
امیدوارم همیشه سالم وتندرست باشی عزیزم
روز جهانی کودک
روز جهانی کودک از طرف مهد کودک خواستند که بچه ها همراه پدر ومادر به مصلا بیایند ومن وبابایی هم با دختر قشنگم همراه شدیم ودر روز جهانی کود ک شرکت کردیم روز خوبی بود
دخترکم
دوست دارم