سامیهسامیه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
سامیناسامینا، تا این لحظه: 9 سال و 30 روز سن داره

سامیه و سامینا

اولین روزی که رود خونه رو دیدی

1393/2/17 10:25
نویسنده : مامانی
609 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر بلبل زبون مامان وبابا

پنج شنبه رفتیم خونه عزیز. با دیدن گوسفند ومرغ وجوجه های عزیز ذوق کردی وبا انها بازی میمکردی ودیگه دوست نداشتی تو اتاق بمونی وهمش دلت می خواست بری بیرون وبا اونا بازی کنی .علف برای گوسفندا می بردی وبهشون میگفتی بخولین بخولیین

الن دو هفته ای است  که بهم میگی مامانی اماز یعنی بهت مهر بدم که نماز بخونی .خونه عزیز هم ازم مهر خواستی وشروع کردی به نماز خواندن وعزیز هم از این کار تو خیلی خوشحال شده بود ووقتی دستات وتکون می دادی والله  محمد میگفتی عزیز می خندید وتو صورتشو از سمت خودت بر می گردوندی وبهش می گفتی که نگاه نکن .فکر کنم که از خندیدن عزیز خجالت می کشیدی.پیش عمه هم رفتیم

عصر من وتو گل دختر وبابایی رفتیم رود خونه .شما گل دختر داخل ماشین خوابت برد ومن ناراحت از اینکه خوابیدی آخه به خاطر شما می خواستیم بریم رود خونه تا آب بازی کنی . وقتی رسیدیم بابایی بیدارت کرد وتوبا دیدن اب ذوق کردی ومثل بابایی رفتی داخل آب .بابایی یک سنگ گذاشت کنار رود خونه  تا بنشینی وگل بازی کنی اخه دوست نداشتم که لباسات خیس بشه  وخدای نکرده سرما بخوری من و بابایی برات گل می اوردیم وتو هم آنها رو میریختی تو  رود خونه و وقتی بازیت تمام شد شلوارت کاملا خیس شده بود  ومن مجبور شدم که شلوارت ودر بیارم خیلی خوشحال بودی واولین بار بود که رود خونه رو میدیدی ودوست نداشتی گل بازیت وتموم کنی ووقتی خواستیم برگردیم به بابایی می گفتی دوباله بیایم  وبابایی هم می گفت باش

روزدوشنبه روز خوبی بود برای هر سه نفرمان .من وبابایی تصمیم گرفتیم شما رو ببریم یک رود خونه که آب باشه وبازی کنی به خاطر همین مامانی آش درست کرد . وعصر وسایلمان وبرداشتیم ورفتیم تویک روستای خوش آب وهوا وتفریح کردیم .شما هم که دوست داشتی تنها بری اینطرف وانطرف وبه من می گفتی نیا .وبشین ایجا. چند ساعتی بیرون بودیم و موقع برگشت رفتیم خونه خاله صدیقه وقتی به خونه خاله رسیدیم ذوق کردی وگفتی فاطما . آنجاهم تو با فاطمه ومحمد حسین بازی کردی ودندانهای یکی یکی رو نگاه میکردی ومیگفتی دن باز ووقتی دهانمان را باز میکردیم سرت و تکون میدادی ومیگفتی اوف دتر یعنی باید بری دکتر

نگاه کردن به دندانها رو وقتی رفتیم دندان پزشکی یاد گرفتید

سامیه ی قشنگم

الان به خوبی حرف میزینی  وجملات وبه درستی میگی وچند روزی است که بابایی رو به اسم صدا میزنی ومیگی اسرووقتی بابایی می خواد بره بیرون میگی اسر مواظب باش واودی بیا

یا وقتی بابایی میاد میگی اسر اومد

سامیه عزیزم

زندگی با وجود تو شیرین تر از هر لحظه شده ومن وبابایی تموم شادیها وخوبها رو فقط وفقط برای تو می خواهیم

 

سامیه الان یک سال و7 ماه و17 روز سن دارد

پسندها (2)

نظرات (0)