سامیهسامیه، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره
سامیناسامینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه سن داره

سامیه و سامینا

بابایی را دوست بدار وقدرش رابدان

دخترم بابایی را دوست بدار وقدرلحظه لحظه در کنار بودنت را بدان  وهوایش را داشته باش پدر جواهری است برای ما دخترها ،نبودنش به هیچ طریقی جبران نمی شود دختر که باشی وپدر داشته باشی پشتت گرم است مطمئنی که اگر دنیا به تو پشت کرد یکی هست که عاشقانه حمایتت کند ومطمئنی یکی هست که هوای دلت را داشته باشد دخترم هوای دلش را داشته باش .داشتن پدر یک نعمت است برای دختر وبدان آنقدر خوب است که دلت بخواهد برای همه عمرت داشته باشیش دخترم این کلمات را با چشمانی اشک آلود برایت می نویسم چون نزدیک به دو سال است که برای همیشه پدرم را از دست داده ام پدرم که برایم همه چیز بود .تمام غصه های روزگار را تحمل میکردم تا کوچکترین ناراحتی ام را حس نک...
28 ارديبهشت 1393

اولین روزی که رود خونه رو دیدی

سلام به دختر بلبل زبون مامان وبابا پنج شنبه رفتیم خونه عزیز. با دیدن گوسفند ومرغ وجوجه های عزیز ذوق کردی وبا انها بازی میمکردی ودیگه دوست نداشتی تو اتاق بمونی وهمش دلت می خواست بری بیرون وبا اونا بازی کنی .علف برای گوسفندا می بردی وبهشون میگفتی بخولین بخولیین الن دو هفته ای است  که بهم میگی مامانی اماز یعنی بهت مهر بدم که نماز بخونی .خونه عزیز هم ازم مهر خواستی وشروع کردی به نماز خواندن وعزیز هم از این کار تو خیلی خوشحال شده بود ووقتی دستات وتکون می دادی والله  محمد میگفتی عزیز می خندید وتو صورتشو از سمت خودت بر می گردوندی وبهش می گفتی که نگاه نکن .فکر کنم که از خندیدن عزیز خجالت می کشیدی.پیش عمه هم رفتیم عصر من وتو گل دخت...
17 ارديبهشت 1393

به بهانه روز زن

                نامه شماره ١(از طرف بابایی) دخترم سامیه: ببخش،شاید زودتر از اینها باید برایت می نوشتم،برای تو،برای مادرت،بهترین همسر دنیا وتو که شیرین ترینی ودوست داشتنی ترین دختر برای پدرت. دخترم سامیه: ببخش ،شاید برایت پدر خوبی نباشم،شاید آنطور که باید،نباشم.اما با تمام اینهادوستت دارم،باتمام سلولهای بدنم دوستت دارم.تو را ومادرت ،که با بودنش به زنده بودنم زندگی بخشید. ومادرت که عاشقانه ترین اسمی است که برایم معنی می دهد.شاید برای او هم دیر است که ننوشتم وبرای تو. سمیه وسامیه ی عزیزم ای بهترین کلمات هستی ام،مرا ببخش برای کوتاهی ام. شاید مشغ...
6 ارديبهشت 1393

روزهای گذشته

سلام دخترم الان نزدیک به یک ماه است که نتونستم به وبلاگت بیام وبرات مطلب بنویسم اخه یک هفته قبل از سال جدید رفتیم منزل یکی از دوستان بابایی که در شهرستان زندگی میکنند وبعدش هم رفتیم خونه عزیز تا مراسم یاد بودی برای بابابزرگی بگیریم . امسال موقع سال تحویل خوب نبود اخه مامانی فکر میکرد که سال تحویل شنبه است درصورتی که سال تحویل پنج شنبه بود ونتونستم سفره هفت سین ومثل هر سال بچینم ده دقیقه قبل از سال تحویل خونه بودیم ومن سریع شرینی ومیوه و.... غیره رو روی میز چیدم دخترم ایام عید اصلا برای من روزهای خوبی نبود به خصوص پنجم عید به خاطر اتفاقی که برایم افتاد مامانی در بیمارستان افضلی پور بستری شدم وبرای اولین بار بود که ازدخترم یک شب دور ...
18 فروردين 1393

شیر خوردن بانی

سلام عشق مامان فدای دختر عزیزم برم نازنینم ای کاش می دانستی که چقدر دوستت دارم وبرایم ارامش تمام را به ارمغان آوردی .فقط این را بدان که دوستت دارم وعاشقانه می پرستمت عزیز مادر شما دیروز برای اولین بار شیر رابا نی خوردی واقعا تعجب کردم چون  خودت پیشنهاد دادی که بانی بخوری با ان انگشتان کوچکت اشاره به سوراخ پاکت کردی ونی را دادی دست مامان وگفتی باز  ومن هم اینکار راکردم وبه راحتی شیرت را خوردی ومن خوشحال و متعجب از اینکه اینطور شیرت را بانی خوردی اینقدر خوشحال شدم که تو رامحکم در اغوش گرفتم وبوسیدمت. عزیز مامان شما الان 1سال و5 ماه و15 روز 23 ساعت و34 دقیقه و20ثانیه سن داری   ...
17 اسفند 1392

دخمل ناز مامان

سلام دخمل قشنگم این چند وقت نتونستم به وبلاگت سر بزنم اخه مامانی مریض شده بود وتو عزیز مامان هم مریض شده بودی وهفته گذشته همش پیش بابایی بودی وخیلی وابسته بابایی شدی هر کاری داری باید بابایی برات انجام بده ووقتی من می خوام بگبرمت میگی نخوام بروبرو دیروز عصر رفته بودم مراسم فوت مادر یکی از دوستانم وقتی امدم خانه دیدم بابایی شما روبرده حمام . دعا میکردم که سرما خوردگیت شدیدتر نشه .این چند روز حالت بد بودی به طوری که همش خون دماغ میشدی ومامان هم غصه می خورد دخترکم برج هوش ومی تونه درست کنه ودر ضمن یک پازل هم داری که می تونی هر کدوم و سر جاش بذاری هر همه چیز میگی وفقط منتظری که من وبابایی یک کلمه از زبونمون بیرون بیا سریع میگی ...
12 اسفند 1392

عشق من نانا

سلام دختر قشنگم ببخش که دیر به دیر میام وبلاگت .اخه این چند وقت خیلی کار دارم عید نزدیکه ومامان سرش شلوغه .هم باید خونه وتمیز کنم هم می خوام یه سفره هفت سین قشنگ درست کنم عزیزم نمی دانم وقتی بزرگ بشی ایا علاقه ای که من به تو دارم تو هم داری یا نه فقط این را بدان که من واقعا دوستت دارم وهر شب با نگاه کردن به صورت ماهت خواب میرم وهر وقت که فکر میکنم که اگر روزی تو را نبینم ویا به هر دلیلی از پیشم بری چکار کنم. نمی دانی که عشقم نسبت به تو چگونه است حتی تحمل گریه های تورا ندارم تو هم می فهمی که چقدر دوست دارم وتو اصلا از من نمی ترسی وهر وقت هم کار اشتباهی میکنی خودت میای پیشم ومیگی مامانی چشم. وچشماتو باز وبسته میکنی یعنی اینکه&nb...
3 اسفند 1392

تولد بابایی

  همسر عزیزم امروز روز تولد توست ومن هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم که توخلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی                                         تولدت مبارک          
21 بهمن 1392