سامیهسامیه، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره
سامیناسامینا، تا این لحظه: 9 سال و 1 روز سن داره

سامیه و سامینا

سالگرد ازدواج

خوشبختی من در بودن با تو است و روز رسیدن به تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی زیبا ترین گل های دنیا تقدیم به تو ،بهترین عشق دنیا روز یکی شدنمان رااز صمیم قلب تبریک میگویم.   ...
18 شهريور 1394

برای سه سین زندگیم( سمیه سامیه سامینا)

بعد از آن سرمای قبل عاشقی موسم نوروز شد ، گل باز شد برگ برگ درس اول سخت بود درس دوم عشق بود، آغاز شد موسم نوروز و فصل عاشقی فصل سفره ، فصل سین و راز شد مانده بودم بال هایم خسته بود سین اول چون پر پرواز شد سین دوم دست پر مهر خدا زخمه اش بر چنگ دل آواز شد کوک شد با سین سوم کوک شد ساز شد آهنگ جانم ساز شد هفت سین را با سه سین آراستم سفره ام به به چه خوب و ناز شد شکر ایزد منتش بر من تمام مرهم درد دل غماز شد.     ...
8 مرداد 1394

سه ماهگی سامینای بابا و مامان

سلام دختر قشنگم الآن سه ماهه که چشمای قشنگتو به این دنیا باز کردی و شادی دیگه ای رو به زندگی ما بخشیدی سامینای نازنینم تو این سه ماه خیلی آروم و مهربون بودی و اصلا مامان و باباتو اذیت نکردی و بابت این موضوع واقعا ممنونتم، زندگی ما با وجود زیبای شما رنگ و بوی دیگه ای گرفته و باز هم خدارو با تمام وجود شاکریم سامینای قشنگم کم کم داری به صداها واکنش نشون میدی و مخصوصا سرتو همیشه به سمتی میبری که صدای سامیه میاد و علاقه خاصی به آبجی قشنگت داری. باز هم از خدا بخاطر وجود گلهای زیبایی که به ما داده ممنون و سپاسگذارم و عاقبت به خیری شما را از خودش خواستارم.         ...
9 تير 1394

عمو علی

سلام به دخترای دوست داشتنی مامان و بابا روز چهارشنبه هفته گذشته عمو علی پیام داد که شنبه میان پیش ما ، سامیه جونم، وقتی که فهمیدی خیلی خوشحال شدی و خیلی منتظر بودی . بالاخره روز شنبه اوایل شب عمو و زن عمو با نجمه اومدن ،حسن آقا شوهر نجمه بخاطر کارش نتونسته بود بیاد اما عمو گفت که حسین هم داره میاد . بعد از چند دقیقه حسین و زینب با مه بان خانم(دوست خوبت ! ) هم رسیدن و تو مشتاقانه به طرفشون رفتی ومستقیم بردیش توی اتاقت و مشغول بازی شدی. عمو واسه سامینا به مناسبت تولدش یه گوشواره ، مه بان هم یه انگشتر آورده بودن که همون اول کار انگشترو دستت کردی وگوشواره های عمو رو پوشیدی ، گوشواره های خودتم دادی به سامینای بی نوا ...
27 خرداد 1394

سالروز ازدواج

تقدیم به همسرم که با آمدنش معنای بودن را دانستم. دیروز نهمین سال را با تو به پایان رساندم و با لطف الهی دهمین سال با تو بودن را آغاز کردم . همسر مهربانم میدانم شاید نبودم آنگونه که میخواستی اما تموم تلاشم را برای رضایتت انجام میدهم. وای که با زود رنجی ات چه کنم ؟ همان که حتی دیروز در سالگرد ازدواجمان کم مانده بود کار دستم دهد دیروز در نهمین نیمه شعبانمان به یاد آغاز عشقمان و نذری که بابام کرده بود فامیل را دور هم جمع کردیم و واقعاخوش گذشت ،مخصوصا شب ،پیش مامان .حیف که تو باید میرفتی سرکار و زیاد با من نماندی همسرم دوستت دارم با تمام وجودم ...
14 خرداد 1394

بابای خوبم روزت مبارک

پدر این واژه مقدس و این اسطوره صبر و پایداری ،آرام جان فرزند و سنگ صبور ، موجودی که تمام وجودش مالامال از عشق به فرزند است .آن زمان که دستان ترک خورده و خسته ات را با مهر بر سرم میکشیدی هرگز قدر آرامش حاصل از بودنت را درک نکردم تا امروز که چشمانم محروم است از دیدنت شاید دیگر خداوند طاقت دوری ات را نداشت و من ندانستم که سایه موجودی آسمانی بر سرم بود . افسوس ، افسوس ،افسوس . همسرم با نبود پدر، عشق توست که زنده ام میدارد و دستان پر مهر تو جانی دوباره به تن رنجورم می بخشد دوستت دارم با تمام احساسی که خداوند در وجودم قرار داده است، خوب می دانم که توام همچون من از نبود پدر رنج میبری، روزت مبارک ، روز تو، روز پدر مهربان و بزرگوارت و پدر...
12 ارديبهشت 1394