اولین باری که گفت مامانی دوست دارم
سلام به عشق خودم نانا
دیروز یه عالمه کیفور شدم آخه گل دختر وقتی خواب بودم اومد سرش وگذاشت رو سینه ام به چشمام نگاه کردو وگفت دوست دارم مامان مدیحه دوست دارم.نمی دونی چقدر خوشحال شدم وبوسیدمت
دخترم شکر خدا بزرگ شده واینقدر ازم سوال می پرسه این کیه ،این چیه ومن هم با صبر وحوصله جوابش ومیدم وروزا کارش شده این که بیا با اسباب بازی بازی کنیم ومنم مجبورم باهاش بازی کنم
شعری که نانا خوب بلده
تاب تاب عباسی ،خدا نانا ندازی اگه می خوای بندازی ،تو بابا یاسر بندازی(دخترم کلمه بغل ونمیگه)
صبحا از خواب بیدار میشه ومیگه مامانی بریم مهدکودک پیش آله تاب تاب عباسی بازی کنیم سرسره بازی کنیم.
سامیه الان یک سال ونه ماه و9 روز سن داره
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی